To sign my guestbook, you need to signin first. | |
Sajadmirchenari Guestbookخورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گرددبه سلامتی هرچی پدره به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه ! وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺍﯾﻦ ﻧﺴﻞ"ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ"ﺍﺳﺖ ﻧﻪ"ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ! "ﺍﻣﺎ ﺍﻓﺴﻮﺱ...ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﺮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ، ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯾﺴﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺮ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺷﺎﻥ"ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ | |
